• وبلاگ : حكومت اسلامي
  • يادداشت : انبيا و حكومت 3
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    مطالعه كردم .نكات خوبي دارد .موفق باشيد

    باسلام به شما دوست گرامي

    در مورد دلايل قرآني كه براي حكومت و فرمانروايي انبيا و پيامبران بيان داشتيد بزودي نظرات و نيز سوالات خود را مطرح خواهم نمود.

    در مورد بيعت كه احتمالا آن را در وبلاگ يكي از دوستان مطرح كردم و شما ملاحظه كرديد بدون شك از ابزارهاي تعيين حاكم توسط مردم در زمان هاي گذشته است در حقيقت بيعت نقش همان اخذ راي را ايفا ميكند و مسلما در نظام هاي دموكراسي از اين سيستم براي تعيين حاكم استفاده ميشود

    در نظام تئوكراسي (خداسالاري)و نيز نظام اوليگارشي(گروه سالاري) بيعت هيچ نقشي ندارد همانطور كه در قرون وسطا و يا در حكومتهاي پادشاهي غير مشروطه و ساير حكومتهاي استبدادي .مردم هيچ نقشي در انتخاب حاكم ندارنداما اسلام و حكومت پيامبر اسلام اينگونه نبودو نقش مردم كاملا برجسته و مشخص بود .

    به گواهي تاريخ مردم مدينه دو بار با حضرت محمد بيعت كردند

    باراول براي انجام داوري و حكميت(نه حكومت)بين دو قبيله اوس و خزرج كه دشمني و كشتار به مدت طولاني در ميانشان جريان داشت و با داوري ايشان اين كشتار به پايان رسيد

    باردوم بعد از مرگ عبدا...ابن ابي حاكم مدينه كه اين دوقبيله بزرگ(اوس و خزرج) و چند قبيله كوچكتر مدينه با ايشان براي پذيرفتن حكومت مدينه بيعت نمودند و اين بيعت چيزي جز انتخاب مردم نبود و ايشان هرگز بعد از مرگ حاكم پيشين مدينه ادعاي حكومت ننمود و موفق باشيد بلكه شخصيت كاريزماي ايشان به گونهايي بود كه ديگران را ياراي ادعا نبود.

    ياهو

    پاسخ

    به نام خدابا تشکر پاسخ شما را در وبلاگ خواهم نوشت.
    اما اين را نمي توان معياري برمخالفت اصول ديني و الهي با اصول ليبراليستي دانست كه اگر با ديدي باز بنگريم اين دو به نوعي در تاييد يكديگر گام مي نهند.و در صورتي كه دين در جامعه از قدرت جرايي بر خوردار نباشد و تنها در تفكر فرد فرد جامعه بدان گونه كه به آن معتقدند ظهور و حضور داشته باشد ديگر دليلي بر محدوديت و ايجاد تحديد(محدوديت) اجتماعي و سياسي نبوده چنانچه در جوامعي نظير ايالات متحده روال بر اينگونه است و همچنان كه مي دانيد ايالات متحده پس از لهستان از مذهبي ترين ملل مسيحي است اما هيچگاه مذهب سبب تحديد روند سياسي ليبرالي دراين كشور نگشته.اما بحث اصلي نويسنده سازگاري ‹اصول› ليبراليسم و دموكراسي و دين است و نه خلط ‹حكومت› ليبرال دموكراسي با دين(با سپاس از شما و پوزش از مطالب طولاني)
    پاسخ

    به نام خدا با تشکر پاسخ شما را هم در وبلاگ خواهم نوشت.
    اما از آنجا كه شايد شما دوست انديشمند من به سبب دقت نظر فراوان و نكته سنجي راضي بدين استدلال نشده ايد بنده در تاييد سخن نويسنده مطالب ديگري مطرح مي نمايم تا شايد به لطف مقبول افتد.اول آنكه با توجه به اصول ايدئولوزيك ليبراليسم كه در واقع همانا ارزشمند شمردن بيان آزادانه عقايد فردي و باور به اينكه بازگويي آزادانه عقايد براي فرد و جامعه سودمند است و دوم پشتيباني از نهادهاي اجتماعي و سياستهايي كه بيان آزادانه ي عقايد را ممكن مي سازد. مي توان دريافت كه هيچ تضادي در جوهره ي ليبراليسم و دين(بدان معنا كه ذكر كرديم)وجود ندارد و دين هيچكاه اين دو اصل اساسي ليبراليسم را در مقام اجتماعي و اصول ارزشي نفي نمي كند مگر دين در معناي حكومتي و اگر چنانچه ليبراليسم كه خود داراي چنين اصول و استراتزي اي است دين را در بند خفقان كشيده و رخصت به بيان آزادانه آن ندهد خود به بيراهه رفته و اما جنبه ي ديگري كه در اصول ليبراليستي مورد نكوهش قرار مي گيرد و در واقع انديشه و عمل آزاديخواهانه (ليبراليسم)را، شكل و انسجام مي بخشايد؛تاكيد بر بيزاري از قدرت خودسرانه و كوشش براي بوجود آوردن شكلهاي ديگري از كاربست قدرت اجتماعي است؛ كه اگر از اين ديدگاه نيز بنگريم دين به معناي بيان شده كه بيشتر به همان نگرش و معناي(لائيسيته) در علوم و فلسفه ي سياسي است، معارض با آن به نظر نمي آيد و تنها هنگامي مي توان آن را معارض دانست كه دين بر سرير قدرت حاكم گردد و منافع الهي(كه گاه به منافع شخصي يا اليگارشي تبديل مي گردد) جايگزين بر منافع اجتماعي گردد
    اول اينكه:مقصود نويسنده از طرح سازگاري ليبراليسم،دموكراسي و دين، استوار كردن اين تفكرات بر شالوده ها و مباني ديني نبوده بلكه مقصود آن است كه، اين اصول و تفكرات هيچگاه در نفي يكديگر گام بر نمي دارند و آنگونه كه همينك در تفكرات سياسي جوامعي چون ما رايج است كه از ميان دموكراسي ليبرالست و دين ناچار بايد يك گزينه را برگزيد به نقد ميكشاند و اگر به لطف نگاهي بر مقدمه ي مقاله اندازيد به آشكارا نويسنده مقاله عنوان مي دارد كه مقصودش از دين قائل بودن به وجود خداوند و تعليمات آسماني است و نه دين داري در جايگاه حكومتي و دخالت در حكومت. و اين را در تقابل روشنفكران و دينداران بنياد گرا به اين گونه مطرح مي سازد:(در طرح اين پرسش، دين به عنوان قائل بودن به وجود خداوند و تعليمات آسماني او مد نظر است و لزوماً ديانتي كه دعوي حكومتگري دارد، مورد بحث نيست زيرا در اين مقاله قصد داريم در باب نسبت دين و ليبراليسم سخن بگوييم، نه آنكه قرائتي ويژه از دينداري ارائه دهيم.)
    با درود فراوان بر شما دوست انديشمند و دقت نظر شما عزيز.از آنجا كه نقدي بر نگاشته بنده تحت عنوان‹ درباب سازگاري ليبراليسم، دموكراسي و دين› مطرح ساختيد كه البته به شدت مورد تاييد بنده نيز هست ونگاشته ي نيكويتان را در مقام علمي و عملي ارج مي نهم و شايد نقص از بنده بوده،به همين دليل نه به عنوان دفاع از نگاشته اي كه در پست وبلاگم قرار داده ام كه من نويسنده ي آن مقاله نيستم و نبوده ام و تنها به عنوان يك حامي اين نظريه كه اين نگاشته را به نشر گذاشته ام لازم ديدم توضيحاتي را بيان دارم...ادامه

    سلام عليكم .

    ضمن تشكر از قدم رنجه عرض شود كه نفرموده ايد كه به كجا مراجعه كنم ؟

    آيا به اين چيه وبلاگهاي قرآني ؟

    بازهم تشكر و التماس دعا .